آتلیه نگار
یادش بخیر اون روزی که بردمت آتلیه ازت عکس انداختم چقدر زود گذشت زمان خیلی خیلی زود میگذره این عکسا رو که دارم برات میزارم تقریبا برای اوایل اسفند 92 یعنی درست زمانی که تازه وارد 9 شده بودی اواخر 8 ماهگی بود که بردمت آتلیه ولی فرصت نبود که عکس ها رو برات بزارم حالا امروز یه تعدادی رو برات میزارم یع تعدادی رو هم بعدا این یه همون سورپرایزم بود برات البته ادامه داره دیگه نمیتونم نگم بهت
چند هفته پیش وقتی گوشی بابا جون احمد رو نگاه کردم دیدم وای عکس های کوچک تریهات رو داره و کلی ذوق کردم و کلی هم داد زدم که چرا تا امروز بهم نگفته بود که اونا رو هم برات تو سایت بذارم به خاطر همین تصمصم گرفتم که مطلبی با عنوان خاطرات نوزادی نگار برات بنویسم و این کار رو هم حتما در اسرع وقت میکنم این روزا هم تو اداره سرم شلوغه هم درگیرم برای دانشگاه حتما قول میدم که این کار رو بکنم
ماشا اله یادتون نره
بمیرم الهی گری نکن مامان دلم ریش ریش میشه عززززززززززززززززیییییییییییییزم
جان جان من عزیز دل من قربون اون قیافه متعجبت برم
آخ آخ مامان قربون اون قیافه قشنگت برم
میمیرم برات
اینم نگار با خواهر جون رکسانا الهی قربون دوتا بشم دخملای گلم
اینجا دخمل گلم خیلی خسته شده بود
بازم بگم ماشا اله یادتون نره
اینم یکسری دیگه از عکسای قشنگت عزیزم ماشا اله ما شا اله