اتفاق خوب و بد
دخمل گلم ورودت به 15 ماهگی مبارک مبارک مبارک کمترین هدیه با دستهای خالی اینو از من بپذیر
این گروه دعوت کردم که مراسم ورود به 15 ماهگی بی هیچی نباشه
گل گلاب دختر مامان زندگی من امروز خیلی کار داشتم اداره یه کم شلوغ بود
راستی گلم یه خبر خوب مامانی ارشد قبول شده خوشحالم چون قبول شدم استرس دارم چون باز کمتر تو رو باید ببینم
مامان اعظم بهم گفت تو برو درس بخون خودم نگار رو نگه میدارم حالا خدا خدا میکنم یه روز در هفته باشه آخه زنگ زدم دانشگاه گفت شاید دو روز باشه اگه دوروز باشه دیگه آخر هفته ها هم پیشت نیستم ای خدا بهم صبر بده
عزیزم یه سورپرایزم برای تو دارم حالا بعدا که انجام شد خودت میبینی
قربون دخمل گلم برم که آخر هفته خیلی بهمون خوش گذشت ولی یه اتفاق خیلی بد برامون افتاد البته فدای سرت چهارشنبه شام تو باغ خاله عارفه مهمون داشت بعد از شام خاله گفت چرا نگار سه تا النگو داره من گفتم نه چهارتاست بعد دیدم که آره یکی از النگوهات نیست هرچی هم گشتیم نبود خیلی ناراحتم از اینکه نمیدونم چه اتفاقی افتاد با بچه ها بازی میکردی حالا نمیدونم بچه ها شیطنت کردن یا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خدا میدونه حالا فدای سرت ولی با این حال ناراحت شدم عیبی نداره برات بهترش رو میخرم غیر از این اتقاف که خیلی ناراحتم کرد بقیه چیزها خیلی خوب و خوش گذشت جمعه هم که با مامان محبوبه اینا نهار رفتی باشگاه مهمون اونا بودیم بعد اونا هم شام مهمون ما بودن کلی تو باشگاه بازی کردی و بهت خوش گذشت طوری که تور و برگشت از حال رفتی بعد از اینکه بیدار شدی هم کلی بازی کردی و خوشحال بودی کارتون نگاه کردی خلاصه روزای پنج شنبه و جمعه با تمام اتفاقات خوب و بدش تموم شد
خدایا بازهم شکرت و ازت ممنونم به خاطر همه چیز