یکی یکدونم
روشنایی بخش زندگی هستی بخشم دخترم نگار
از اینکه مامان فرصت با تو بودنش محدود تر شده غمیگنه ولی نمیدانم باید چه کار کنم انقدر وقتم پر شده که حتی فرصت نمی کنم وبلاگت رو به روز کنم اما افسوس که چاره ای نیست
هفته گذشته بالاخره بختش باز شد و عکس آتلیه شمارو گرفتیم انقدر شاسی که برات زده بودیم قشنگ شده بود بلا فاصله به دیوار اتاق نصبش کردیم شب قبل ساعت یازده بود که خوابیدی و ساعت پنج صبح از خواب بیدار شدی و عکست رو نشون می دادی و می گفتی مامان ، من قربونت برم آخه اون موقع صبح چه وقت بیداری بود خلاصه با تمام بازیگوشیهات ( هی بابایی رو بوس میکردی هی منو ) ساعت 6:30 بود که خوابیدی و منم که میخواستم بیام سر کار
عزیز دلم در حال حاضر 4 تا نگین سفید بالا و 4 تا نگین سفید پایین داری
بازهم بی تابی آخه همچنان داره به نگین ها اضافه میشه و خیلی هم سخته
کلا خیلی عشق بازی هستی از هر موقعیتی برای بازی یا به قول خودت بانی استفاده میکنی منم که وقتی خسته از سر کار میام باید تا لحظه ای که می خوایم بخوابیم با شما بازی کنم هر چند که خیلی برام لذت بخش هم هست
کار جدید یاد گرفتیتا میگم قرش بده دستت رو میزنی به کمرت و قر میدی انقدر هم قشنگ این کار رو میکنی که واقعا دیدنیه
به این بازی هم خیلی علاقه داری کل سبد اسباب بازی تو خالی میکنی این شکلی باهاشون بازی م یکنی منم پا به پای شما همین بازی رو انجام میدم
این بازی رو هم خیلی دوست داری و دائم باید بری رو تخت و این کار رو انجام بدی اصلا نمی تونم بفهمم چرا تخت آخه چرا تازه به منم میگی این کار رو بکن خدایی میشه نه مامان خودت بگو من با این وزن و قد میشه اونم روی تخت
نگار من
دلم از عشق سهم کمـــــــــــــــــــی دارد
برایم با تو بودن عالمــــــــــــــــــی دارد
می خواهم از تو بنویسم برای تو که در تمام لحظاتم وجود داری…
خنده هایم برای توست با تو بودن مرا شاد می کند…
و بی تو بودن مرا گریان…
تو با من هستی در حالی که در کنارم نیستی…
تو با منی چون در قلب منی.قلبم را با دنیا عوض نمی کنم…
چون تو در آنی و من تنها تو را دوست دارم
.