دل نوشته
عزیزم با شرمندگی تمام فرصتی ندارم که برات مطلب بذارم همینطور اون عکسای ناز نازیت رو
این روزا بیشتر پیش مامان محبوبه ای .
روزهای یکشنبه و دوشنبه بابا احمد می گفت انقدر ناز خوابیده بودی که دلش نیومده بلندت کنه و ببرت پیش مامان محبوبه صبر کرده تا بیدار بشی بعد بردت ولی کلی از کاراش به خاطر شما عزیز دل عقب افتاده
امروز هم که داشتیم می بردیمت پیش مامان محبوبه بیدار شدی وماسفانه من که میخواستم بیام گریه کردی و من مجبور شدم پیشت بمونم تا اروم بشی خدارو شکر سر کار به موقع رسیدم با یه ترفند از ترفندای مامان جون محبوبه من از دست تو فرار کردم وقتی رسیدم اداره زنگ زدم و گفت که ارومی و داری با اقاجون صبحانه میخوری اون لحظه خیلی خوشحال شدم چون واقعا وقتی بیدار بودی و بی قرار بودی دلم نمی خواست بیام سرکار
امروز هم مامان محبوبه اینا میخوان برن پسر عموی آقا جون رو سر بزنن اگه بتونم زودتر میام تا اونا هم به کاراشون برسن