نگارمنگارم، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

negar maman

بهترین روز زندگیم

1393/8/28 14:54
نویسنده : مامان آرزو
412 بازدید
اشتراک گذاری

مائده  عزیزم از اینکه حالم رو میفهمی ازت ممنونم ولی فکر نمی کنم مامان خوبی باشم

دقیقا درست میگی وقتی من ناراحتم  نگار هم یه جورایی کلافه است انگار که از همه ی غم های درونم خبر داره

امیدوارم که اینطور نباشه فقط برام دعا کن که تمام لحظات سخت تموم بشه دیگه دارم  یواش یواش کم میارم

 

گریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریهگریه

عصبانیعصبانیعصبانیعصبانیعصبانیعصبانیعصبانیعصبانیعصبانیعصبانیعصبانیعصبانیعصبانیعصبانیعصبانیعصبانیعصبانیعصبانیعصبانیعصبانیعصبانیعصبانیعصبانیعصبانیعصبانیعصبانیعصبانیعصبانیعصبانی

این تمام لحظه هایی است که بدون تو میگذره

محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوساینم لحظات با تو بودنم

 

عزیزم  دوردونه ی قشنگم امروز بهترین روز عمرمه بهترین ساعت های زندگیمو دارم میگذرونم آخه تو امروز پیش مامانی هستی

دخمل یکی یکدونم امروز با من اومده اداره  خیلی زود هوس کردی کار کنی مخمل من  ولی اینو یادت باشه هیچ وقت کارمند نشی اگه خدایی نکرده کارمند بشی حال و روزت خدایی نکرده مثل من میشه و من دلم نمیخواد اون روزا رو ببینم

ساعت 6 صبح ساعت زنگ خورد از شب قبل وسایلت رو آماده کرده بودم که با خودم بیارمت اداره ولی صبح بابا جونت گفت نمیخواد  من تا ظهر پیشش میمونم بعد  از اون تو مرخصی بگیر و بیا من میرم دنباله کارام ولی از اونجایی که شما بیدار شدی یه کم گریه کردی و بهونه گرفتی تصمیم بر این شد با من بیای آخه بازم  از دیشب تا تا حالا یه کم سرفه میکینی به خاطر همی با من اومدی توی ماشین بودیم که خوابت برد تا ساعت 9:15 خواب بودی وقتی بیدار شدی کلی تعجب کردی  که اینجا کجاست بعد از اون صبحانه خوردی و شروع کردی به بازی کردن ببخشید به قول خودت بانی .

بعد از اون داروهات رو خوردی و به بازی ادامه دادی نمیدونم چرا ولی به خاله مریم( مریم نیکپور از همکارای مامانی) خیلی علاقه پیدا کردی و همش دنبالش میرفتی خلاصه تا ساعت 12 که برات نهار گذاشتم شما هم پشت سیستم مامان بازی میکردی چنان ژستی میگرفتی که هر کی میدید فکر میکرد مغز کامپیوتریچشمکخندونک

هرچند که هستیتعجببغل

بعد از خوردن نهار بازم کمی بازی کردی ( یکی از این بازی های شیرینت بیرون ریختن کاغذ ها از داخل کشو بود)خندونکبوس عزیز دلی که انقدر هم شیرینی

ولی بعد از اون احساس خستگی کردی و ساعت 1:30 بود که خوابیدی الان هم که من دارم اینا رو مینویسم شما خوابی

خیلی روز قشنگیه خیلی چون تو پیشمی احساس میکنم دیگه هیچی از خدا نمیخوام وقتی که تو پیشمی

 

من قول میدم تا جایی که توانم باشه و عمرم اجازه بده مراقب تو باشم مثل آدمایی نباشم که حاضر نیستن تو رو نگه دارن ولی اینو می دونم که هر کی از هر دستی بده از همون دست هم پس میگره اگه این روزا من غصه میخورم مطمئنم کسی که باعث اش هست حتما یه روزی غصه میخوره اگه من حسرت بخورم اونم میخوره

خدایا جوابشون رو خودت بده چون تو هستی که میبینی من چه زجر میکشم

البته بگم نگه داشتم دخمل من توفیق میخواد لیاقت میخواد آخه اون فرشته پاک خداست

niniweblog.com

niniweblog.com

niniweblog.com

niniweblog.com

niniweblog.com

niniweblog.com

niniweblog.com

niniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com

خدایا خدایا

ازت ممنونم

نگارم بدون بهترینم بشنو نازنینمم بفهم

که

 لحظات بدون تو  برای من یعنی هیچ یعنی پوچ یعنی

یعنی مرررررررررررررررررررررررررررررگ

هر روز ظاهرا زنده ام ولی باطنا مرده ام

من بدون تو می میرم می میرم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

negin
9 آذر 93 22:08
سلام.اطمینان داشته باش اون خدایی که شما ازش حرف میزنی خوبیهای احتمالا خانواده شوهرت رو هم میبینه. ولی میدونم که تو هم مثل خیلیای دیگه فقطو فقطو فقط خودت رو میبینی و از دیگران توقع داری.. بدون که خدا هم میدونه که هیچکس وظیفه نداره بچه ی شما رو نگه داره گلم. خدا این وظیفه رو برای مادر و پدری که بچه رو بدنیا دعوت میکنن قرار داده. به قضاوتت بیشتر فکر کن.
مامان آرزو
پاسخ
عزیز من اصلا من از کسی توقع ندارم شاید منظورم رو به اشتباه نوشته باشم ولی من نه از خانواده شوهرم ونه از هیچ کس دیگه توقع ای ندارم من از محیط کار و دانشگاه و رفت و آمد ها خسته ام فقط همین
خاله مریم
17 آذر 93 9:30
سلام عزیزم فارغ از تمام نظراتی که دوستان برای این پست و پست های قبلی دادند من کاملا درکت میکنم ، چون من هم یکسال پیش روزهایی این چنینی داشتم و کسی که با بی تفاوتی و بدون در نظر گرفتن شرایط زندگی ، میگه کارتو ول کن و پیش نگار بشین، ای کاش خداوند خودش رو در همین شرایط قرار بده تا ببینم هنوز هم همین نظر رو میذاره یا نه؟ همونقدر که داشتن نوه شیرینه و نام خانوادگی رو به یدک میکشه در مقابلش وظایفی رو هم به دنبال داره ... خودت منظورم رو متوجه می شی و ضمنا کسانی که خودشونو از پذیرفتن این مسئولیت معاف میکنند باید بدونند که شما مادر فداکار به خاطر گذران زندگی پسرشون سرکار هستی..... اصلا خودت رو ناراحت نکن این روزها میگذره و سیاهی به زغال می مونه.....
مامان آرزو
پاسخ
خاله جون مریم ممنون از اینکه منو درک میکنی ولی من از کسی توقع ندارم توقع نداشتم کلی حرف شنیدم اگه داشتم که .... ولی با حرفات هم موافقم ولی متاسفانه همه قبول ندارن که در مقابل نوه هم وظایفی دارن همونطور که در قبال فرزندشون دارن ولی خدا میدونه که من هم به خاطر اینکه کمک همسرم باشم دارم کار می کنم کاشکی همه مثل شما منو درک می کردن با این حال ازت ممنونم عزیزم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به negar maman می باشد