نگارمنگارم، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه سن داره

negar maman

نوشته ی نگار

 نگار به دوستان خوب بازدید کننده از وبلاگش میگه:   خداوندا به من بیاموز:                     دوست بدارم کسانی را، که دوستم ندارند                    عشق بورزم به کسانی، که عاشقم نیستند                 محبت کنم به کسانی، که محبتی در حقم نکردند                 ...
20 ارديبهشت 1393

عکس های عروسی

  چه خوب است که تو در کنارم هستی و با بودن تو، من آرام  می شوم..... چه خوب است تو کنارم هستی و چه خوب است بدانی دوستت دارم از عمق وجود ای زیباترینم     دختر مامان با بابا جون بعد از اینکه از عروسی اومدیم                         ...
20 ارديبهشت 1393

دختر گلم نگار

نگارم ، معبودم، عشقم ....                          چشمانت را برای زندگی می خواهم..... اسمت را برای دللخوشی می خوانم..... دلت را برای عاشقی می خواهم..... صدایت را برای شادابی می شنوم..... دستت را برای نوازش می خواهم..... پایت را برای همراهی می خواهم..... عطرت را برای مستی می بویم..... خیالت را برای پرواز می خواهم..... خودت را نیز برای پرسش.....     ...
20 ارديبهشت 1393

پدرم روزت مبارک

پدر! گرچه خانه ما از آینه نبود؛ اما خسته‏ ترین مهربانی عالم، در آینه چشمان مردانه‏ات، کودکی‏هایم را بدرقه می کند، تا فردا به معنای تو برسم. پدرم تو  تکیه گاهی هستی که بهشت زیر پایت نیست  اما همیشه به جرم پدر بودن باید ایستادگی کنی؛ پدر عزیزم کشتی زندگی را تو از میان موج های سهمگین روزگار به ساحل آرام رویاهایم میرسانی“ پدرم من تورا می ستایم   عزیز تر از جانم با تمام کوچکی ام و با دستانی خالی اما سرشار از عشق می گویم روزت مبارک     ...
17 ارديبهشت 1393

دل نوشته های نگاربرای پدر

باتو... بی تو... با تو، باران بهاری‏ام را پایانی نیست و بی‏تو، پرنده‏ای آشیان گم‏کرده در جاده‏های پاییزم. تو که هستی، پنجره، با بال‏هایی گشوده از آفتاب، باغچه را مرور می‏کند. با تو، نفس‏های مادرانه، تیررس اضطراب و تشویش را مجال نمی‏دهند. آجر به آجر، ساخته می‏شوم؛ وقتی پناه دست‏های امنت، موسیقی مهربان عشق را به ترنم می‏آیند. بی‏تو، بن‏بستی می‏شوم در هزار توی رنج‏های خویش. بی‏تو، شکوه جهان، ویرانه‏ای است مسکوت و بی‏هیاهو. می‏ستایمت که رونق کوچه‏ های سردسیر وجودم هستی؛ آن‏چنان که آفتاب، رگ‏های سپید قطب را.     پدر! می&rl...
17 ارديبهشت 1393

پشت گرمی من

پشتم به تو گرم است. نمی‏دانم اگر تو نبودی، زبانم چطور می‏چرخید، صدایت نزنم! راستش را بخواهی، گاهی، حتی وقتی با تو کاری ندارم، برای دل خودم صدایت می‏زنم؛ بابا! آن‏قدر با دست‏هایت انس گرفته‏ام که گاهی دلم لک می‏زند، دستانم را بگیری. هر بار دستانم را می‏گیری، خیالم راحت می‏شود؛ می‏دانم که هوایم را داری و من میان ازدحام غریبی، گم نمی‏شوم و تو هیچ وقت دستم را رها نمی‏کنی...                                    &n...
17 ارديبهشت 1393

پناهگاه امن خانه

شانه‏ هایت، ستون محکمی است پناهگاه امن خانه را. دست در دستانم که می‏گذاری، خون گرم آرامش، در کوچه رگ‏هایم می‏دود. در برابر توفان‏های بی‏رحم زندگی می‏ایستی؛ آن‏چنان‏که گویی هر روز از گفت‏وگوی کوهستان‏ها باز می‏آیی. لبخند پدرانه‏ات، تارهای اندوه را از هم می‏دراند. تویی که صبوری‏ات، دل‏های ناامید را سپیده‏دم امیدواری است. مرامنامه دریا را روح وسیعت به تحریر می‏آید؛ آن هنگام که ابرهای دلتنگی، پنجره‏های خانه را باران می‏پاشند. آسمان همواره بوسه بر پیشانی بلندت را آرزومند است. ...
17 ارديبهشت 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به negar maman می باشد